نویسنده: لوشِن پای
مترجم: عزت الله فولادوند



 

فرهنگ سیاسی که در آن، پای آرمانها و هنجارهای عملیاتی نظام سیاسی هر دو در میان است، هم شامل نگرشهای ذهنی و احساسات می شود و هم نمادهای عینی و مرامها که مجموعاً بر رفتار سیاسی حاکمند و به فرایند سیاسی ساخت و سامان می دهند. * ملتها عموماً هم دارای فرهنگ سیاسی خواصند و هم فرهنگ سیاسی توده ای، به علاوه ی فرهنگهای فرعی یا خرده فرهنگهایی که از تفاوتهای منطقه ای و شغلی و طبقاتی و قومی و غیر آن سرچشمه می گیرند.
نظریه پردازان سیاسی کلاسیک، از افلاطون و ارسطو تا منتسکیو و روسو و توک ویل، همه به اهمیت رسوم و سنتها و آداب و اخلاق و اعمال دینی از جهت تبیین تفاوتهای سیاسی آگاه بودند. اما صورت بندی مفهوم فرهنگ سیاسی هنوز تا پس از جنگ جهانی دوم به انجام نرسیده بود که سه جریان فکری با هم جمع شدند: نخست، پیشرفتهای به دست آمده در مردم شناسی، متضمن نظریه های روانی- فرهنگی؛ دوم، نوآوریهای حاصله در تکنولوژی نمونه پژوهی(1) که امکان داد تفاوتهای نگرشی صورت کمّی پیدا کنند؛ و سوم، ظهور مطالعات ناحیه ای که در عین جهانی کردن علوم اجتماعی، از توجه به تفاوتهای فرهنگی نیز غفلت نمی کرد. مفهوم فرهنگ یکی از نیرومندترین مفاهیم در علوم اجتماعی است، و پذیرش آن، بررسی رفتار سیاسی را از بیخ و بن دگرگون ساخت. دیگر، برخلاف گذشته، بنا نیست افراد و جوامع را انبوهی از آراء و عقاید تلقی کنیم، بلکه می توانیم دارای الگوهای منسجم و مبتنی بر بعضی ویژگیهای انسانی قابل تشخیص از حیث روانی بدانیم و تحلیل کنیم. بدین ترتیب، علوم سیاسی قادر به بهره برداری از پیشرفتهای محصول روانشناسی و مردم شناسی و جامعه شناسی می شود.
فرهنگ سیاسی عمدتاً در نتیجه تأثیر بررسی مهم و ماندگار آمند و وِربا، فرهنگ مدنی(2)، مفهومی مستقر و جا افتاده شد. آمند پیشتر با نوشتن مقاله ی پربار «نظامهای سیاسی تطبیقی»(3) باعث تحریک علاقه به این مفهوم شده بود. در آن مقاله آمده بود: «بستر هر نظامی سیاسی، الگوی خاصی از جهت گیری به سوی کنش سیاسی است.»
مفهوم فرهنگ سیاسی به زودی وسیعاً پذیرفته شد؛ ولی در این مدت تفاوتهای معتنابه، چه از حیث روش و چه به لحاظ مسائل مورد توجه، در بررسی آن وجود داشته است. استفاده از نمونه پژوهیهای دقیق از فرهنگ مدنی آمند و وربا منشأ گرفت و درکتاب دیگر ایشان، دیداری مجدد از فرهنگ مدنی(4)، تکرار شد، و از آن زمان تاکنون در بسیاری آثار مهم ادامه داشته است. دومین روش رایج، فرایندهای اجتماعی شدن را بیشتر مورد توجه قرار داده است که هم در شکل گیری و هم در انتقال فرهنگهای سیاسی اهمیت تعیین کننده داشته اند. در سومین روش، به سنتهای تاریخی توجه می شود، با تأکید ویژه بر تداومها و دگرگونیها در فرایند مدرن سازی. و سرانجام مورد پژوهیهاست(5) که عموماً با مسائل مهم نظری یا سیاست گذاری سروکار دارد، مانند اینکه تا کجا می توان با سیاست گذاریهای عمدی یا از طریق عملیات نهادهای مشخص، از قبیل رسانه های جمعی، فرهنگها را تغییر داد.
گرچه قدر محاسن روشهای مختلف بیش از پیش دانسته است و از روشها و مفاهیم تند و افراطی به طور محسوس اعراض می شود، هیچ کاهشی در مناظره های پرحرارت درباره مفهوم فرهنگ سیاسی به چشم نمی خورد. احتمالاً بنیادی ترین این مناظرات بر سر تبیین دگرگونی سیاسی با عنایت به دوام و پایداری فرهنگها بوده است. در دهه های 1960 و 1970، فرهنگ سیاسی مفهومی برخاسته از محافظه کاری و حتی ارتجاع تلقی می شد و منفور بود. بعضی عقیده داشتند که مائوتسه تونگ و فیدل کاسترو و دیگر رهبران انقلابی با موفقیت تفکر توده ها را در کشورهای خود تغییر داده اند، و بنابراین، محدودیتهای فرضی فرهنگ صرفاً نماینده قیادت طبقات فئودال و بورژواست که با انقلاب خرد و متلاشی خواهد شد. اما رفته رفته تا اواسط دهه 1980 آشکار شد که ادعاهای کمونیستها که می گفتند «انسانهای نوین» به وجود آورده اند عمدتاً ظاهرسازیهای تبلیغاتی است، و مردم در تمام کشورهای سوسیالیستی رویهمرفته مانند گذشته همان فرهنگهای ملی خویش را به ظهور می رسانند. همچنین هر چه از دهه 1960 دورتر می شویم، درک بیشتری پدید می آید از اینکه اغتشاشهای آن دهه در امریکا که با جنگ ویتنام و نهضت حقوق مدنی مرتبط بود، نه مبین دگرگونیهای انقلابی در فرهنگ سیاسی امریکا، بلکه نمودار به صحنه آمدن چیزی بود که سموئل هانتینگتن نام آن را «ناهماهنگیهای» عارض بر ذات «مرام امریکایی» گذاشته و همیشه به علت آرمانهای متعارض، حاوی تناقضها و بلاتکلیفیهایی بوده است(6).
مسأله ی دگرگونی را نظریه پردازان طرفدار انتخاب عقلانی (7) از نظرگاه ایده ئولوژیک مقابل مطرح کرده اند. آنان مصرانه می گویند که منافع شخصی عموماً بر استعدادها و آمادگیهای فرهنگی می چربد. مثلاً سموئل پاپکین(8) و رابرت بیتز(9) نشان داده اند که، در کشورهای جهان سوم، روستاییان اگر عوامل مشوّقه ی مثبت وجود داشته باشد، رفتار خویش را تغییر می دهند. از طرف دیگر، آرون ویلداوسکی(10) استدلال کرده است که ترجیحاتی که اساس تصمیم قرار می گیرد محصول یادگیری فرهنگی است، و لذا تعبیر مردم از منافع شخصی در فرهنگ ریشه دارد.
استدلال به هواداری از انتخاب عقلانی رابطه نزدیک دارد با رأی کسانی که در نظریه فرهنگ سیاسی تردید می کنند و اهمیت ساختارها را در تعیین رفتار مورد تأکید قرار می دهند. به عقیده ی اهل مکتب «بازگردانیدن دولت»، نگرشها و ارزشها اهمیت ندارند؛ آنچه در شکل دادن به توسعه ی ملی دارای اهمیت قطعی است، نهادهای اساسی دولت و جامعه است. اینگونه نهادها (و از جمله ساختارهای طبقاتی) هنجارهای حائز مقام نخست در تاریخند و به فرهنگها شکل می دهند. منتها جای تردید است که علیت تنها در یک جهت حرکت کند. رأی متین تر شاید این باشد که فرهنگ و ساختار رابطه متقابل نزدیک دارند و هر یک در دیگری تأثیر می گذارد و محال است تعیین کرد که کدام مهمتر است.
علاقه به فرهنگ سیاسی تا اواخر دهه ی 1980 رفته رفته تجدید شد و به درجه ی شایان توجهی رسید. بحران دولتهای کمونیستی نه تنها باعث گمان ورزی در این زمینه شد که به چه دلایلی فرهنگهای ملی تحت حکومتهای مارکسیست- لنینیستی همگن و یکدست نشدند، بلکه سؤالهایی پیش آورد درباره ی امید نسبی به توسعه دموکراتیک در نظامهای قدرتمدار پیشین.
یکی از جهات دیگر تجدید علاقه به فرهنگ، تفاوت بارز الگوهای توسعه در کشورهای جهان سوم بود. اقتصاد کشورهای دارای سنن کنفوسیوسی که تازه گام در راه صنعت گستری گذاشته اند با موفقیت چشمگیر قرین بوده است. در مقابل، سایر کشورهای کمتر توسعه یافته همچنان با رکود دست به گریبانند. این امر دانشمندان را به بررسی مجدد رابطه ی فرهنگ با توسعه اقتصادی برانگیخته است. کامیابیهای اقتصادی فوق العاده ژاپن همچنین موجب علاقه به نقش فرهنگ در جوامع پیشرفته صنعتی شده است. بررسی اقتصاد سیاسی که با تأکید بر تحلیل عقلانی سیاست گذاری آغاز شده بود؛ اخیراً به طور روزافزون بازگشته است به آن نوع مسائل مربوط به فرهنگ و جامعه که نخست مورد مطالعه ماکس وبر و امیل دورکم و تالکت پارسنز قرار گرفته بود. فرهنگ سیاسی همچنین به این دلیل نقش بزرگتری در بررسی کشورهای پیشرفته صنعتی به دست آورده است که، به قول رانلد اینگلهارت(11)، وقتی کشورها از ثروت و نعمت بیشتر بهره مند می شوند، مسائل مربوط به ارزشهای فرهنگی جای ضروریات اساسی زندگی را می گیرند و در سیاست محوریت پیدا می کنند.
در دهه ی 1990شاهد ادامه ی علاقه به مدخلیت عوامل فرهنگی خواهیم بود، زیرا در برنامه های سیاسی در سراسر جهان تأکید بر حقوق بشر و حاکمیت قانون و «گذر به دموکراسی» خواهد بود. دانشمندان علوم سیاسی هرگاه پرسشهایی درباره نگرشها و ارزشهای اساسی سیاست دموکراتیک مطرح کنند، ناگزیر خواهند بود بازگردند به مسائل محوری که آمند و وربا در آغاز تحقیق منظم در فرهنگ سیاسی با آنها روبرو شدند.

پی نوشت ها :

* Lucian W. Pye, «Political Culture,» in Joel Krieger, ed., The Oxford Companion to Politics of the World (New York: Oxford University Press, 1993) pp. 712-713.
1- sample Survey.
2- Gabriel A. Almond and Sidney Verba, The Civic Culture(Boston ,1963).
3- G. A. Almond. «Comparative Political Systems,» Journal of Politics 18, No 1 August 1956: 391-409.
4- G. A. Almond and S. Verba, The Civic Culture Revisited(Boston, 1986).
5- case studies.
6-Samuel Huntington, American Politics: The Promise of Disharmony(Cambridge, Mess. 1981)
7- rational choice.
8- Samuel Popkin «Choosing Preferences by Constructing Instiutions: A Culture Theory of Preference Formation American Political Science Review 81. No 1 [March 1987]. 3-21.
9- Robrt Bates. Rural Responses to IndusTrilization(New Haven, Conn... 1976).
10- Aaron Wildavsky, The Rational Peasant(Berkaley Calif. 1979).
11- Ronald Inglehart, Changing.Culture(Princeton N. J. 1989)

منبع :فولادوند، عزت الله، (1377) خرد در سیاست، تهران: طرح نو